نِقابَت نهادی برای رسیدگی و سرپرستی امور سادات و یتیمان و تأمین نیازهای مالی و نیز حفظ احترام آنان بود. این نهاد همچنین اداره موقوفات و داوری در میان سادات را در دست داشت. نقابت در حکومت بنیعباس با انگیزه جلوگیری از نارضایتی طالبیان و تأیید جایگاه آنان ایجاد شد. نقیب، معمولا از افراد بانفوذ انتخاب میگردید. برخی از نقیبان در گسترش شیعه و مسائل سیاسی فعالیت میکردند. سید رضی، سید مرتضی و ابن طاووس از نقیبان مشهور هستند.
مفهومشناسی
روند تاریخی
نهاد نقابت در نیمه دوم قرن سوم قمری در تشکیلات حکومت بنیعباس با عنوان دیوان نقابت برای انجام امور سادات طالبی به وجود آمد. در ۲۴۹ق، یحیی بن عمر، از نوادگان زید بن علی، علیه حکومت مستعین (۲۵۵-۲۴۸ق) قیام کرد و در و ۲۵۰ق کشته شد.او از تأمیننشدن درخواست مالی خودش توسط عمر بن فَرَج، مسئول مستمری بنیهاشم (طالبیان و بنیعباس) و رفتار تند وی، ناراحت و خشمگین شده بود.یکسال بعد حسینبن احمد، برادرزاده یحیی به مستعین توصیه کرد مسئول طالبیان را فردی از خود آنان انتخاب کند. مستعین، خود او را به عنوان نقیب طالبیان برگزید.
منصب نقابت سادات تا پایان دوره خلافت عباسی جزء مشاغل دیوانی ثابت دستگاه خلافت بود. نقابت در دوره آل بویه و سلجوقیان اهمیت بیشتری یافت و نیز به ساختار حکومتهای ایرانی اضافه شد. همچنین به سبب افزایش جمعیت علویان، نسبشناسی پیشرفت کرد و نَسّابههای (افراد نسبشناس) بسیاری فعالیت میکردند.پس از سقوط عباسیان بهدست هلاکوخان، مقام نقابت و احترام سادات باقی ماند.در دولت ایلخانی، مراکزی بنام دارالسیادة نیز برای خدمت به سادات بهوجود آمد که بیشتر کاربرد فرهنگی داشت.
در عصر صفویه با وجود نقابت، بخشی از وظایف آن به عهده مقام صدارت گذاشته شد. صدارت امور مذهبی و موقوفات را بهعهده داشت و در زمان تیموریان به وجود آمده بود و منحصر به سادات بود.در امپراتوری عثمانی نیز به تقلید از سلجوقیان و ایلخانیان مقام نقابت وجود داشت و عنوان نقیب الاشراف به بالاترین مقام آن داده شد.تا اواخر قاجاریه اداره نقابت با عنوان «دار النقابة الشریفة» فعالیت گسترده داشت و گاهی به عنوان ابزار سیاسی یا اجتماعی شاهان قاجار استفاده میشد.
انگیزه و اهداف شکلگیری
کاهش نارضایتی علویان از بنیعباس که بتواند از درگیری آنان با حکومت بکاهد، از انگیزههای اصلی تشکیل نقابت بود.ماوردی معتقد است نهاد نقابت برای حفظ احترام سادات به وجود آمد.برخی دلایل دیگری را نیز مانند کاهش برخورد ناشی از ارتباط سادات با ماموران حکومتی و نیز، ایجاد اختلاف بین سادات بهخاطر رقابت و فعالیت در مقام نقابت گفتهاند.
شیوه انتخاب
در دیوان نقابت، دو نوع نقیب وجود داشت: عام و خاص. نقیب خاص توسط خلیفه یا سلطان انتخاب میگردید و به نقیب النقباء نیز مشهور بود.در حکومت آلبویه و سلجوقیان، تلاش میشد نقیب از میان سادات بانفوذ، محترم و دانا انتخاب گردد.
بیشتر وقتها پسر ارشد نقیب جانشین او میشد. گاهی نیز فردی از نزدیکان او مانند برادر یا داماد انتخاب میگردید.در بعضی اوقات بر سر جانشینی و مقام نقابت درگیری بین سادات بهوجود میآمد.
فعالیتها
برخی از نقیبان در گسترش شیعه نیز سهم داشتند. سید رضی، سید مرتضی و ابنطاووس از این جملهاند. تعدادی از نقیبان، سادات حنفی یا شافعی مذهب بودند.
اضافه بر وظایف نقابت، مواردی نیز در متون تاریخی آمده که برخی کارهایی که توان و نفوذ افراد حکومتی، ناتوان از گشایش آن بوده، با کمک نقباء سادات انجام شده است. مواردی مانند درگیریها بهخصوص برخوردهای شیعه و سنی، بخاطر احترام دو طرف به سادات، به مصالحه و سازش انجامیده است.بعضی از نقیبها در مسائل سیاسی نیز وارد میشدند. در جریان مشروطه، نقیب السادات، بالاترین مقام نقابت در قاجاریه، با مشروطه مخالفت میکرد.
ایران سادات با چه تقسیماتی شناخته می شوند؟
با توجه به اینکه سادات از خاندان بنی هاشم هستند. اما تقسیمات دیگری نیز برای شناخت بهتر خانوادههای خاندان بنی هاشم وجود دارد که در اینجا به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
سادات محمدی یا محمدیان ( این سادات از نسل محمد اکبر معروف به حنفیه (۱۶ – ۸۱ ق) هستند.)
سادات حسنی ( از نسل امام حسن (ع) )
سادات حسینی ( از نسل امام حسین (ع) )
سادات موسوی ( فرزندان و نوادگان امام موسی کاظم (ع) )
سادات رضوی ( خاندان منسوب به امام رضا (ع) )
سادات هاشمی ( به فرزندان ابوطالب (عموی پیامبر) از نسل عقیل و جعفر گفته می شود. )
سادات طباطبایی ( نسب خود را به حسن بن علی (ع) می رسانند. عنوان طباطبایی به ابراهیم طباطبا منسوب است. طباطبا یکی از اصحاب امام جعفر صادق و راویان حدیث او بوده است. )
سادات سجادی (افطسی) (به نوادگان امام سجاد (ع) که در این جا به حسن افطس اشاره دارد. )
سادات مرعشی ( سادات مرعشی یا آل مرعش، سلسلهای از سادات هستند که نسب خود را به علی المرعش نواده امام زینالعابدین میرسانند. )
سادات عبدالوهابیه ( سادات عبدالوهابیه نسب خود را به امیر سراجالدین عبدالوهاب تبریزی از نوادگان حسن بن علی (امام دوم شیعیان) میرسانند و در آذربایجان، به خصوص در تبریز ساکن هستند که سادات وهابی، سادات وهابیه، سادات عبدالوهابیه خوانده میشوند. )
سادات کیایی ( سادات کیا از نسل امام علی بن الحسین زین العابدین (ع) هستند که نیاکان آنها به گیلان مهاجرت کردند. )
و از دیگر سادات میتوان به سادات عربشاهی و بیهقی که در شمال خراسان از جمله سبزوار و بیهق هستند نام برد. در حدود قرن نهم هجری در زمان حکومت تیمور عدهای از سادات بیهقی به شبه قارهی هند مهاجرت کرده اند.
سادات میر ( از نوادگان حسین الاصغر بن الامام علی بن الحسین الشهید میباشند. این طایفه در زمان حکئمت صفویان به ایران مهاجرت کردند. )
در کشور عراق ساداتی هستند که خود را از نسل حضرت عباس میدانند.
چرا در دوره ی قاجار از نام میرزا استفاده میشده؟
به دلیل اینکه این کلمه معنای بزرگی و سالاری داشته و بعضی از افراد خاندان قاجار تحصیلکرده بودند و کارهای دیوانی و مکاتبات را برعهده داشتند به جهت بالابردن شان و منزلت آنها از این لقب استفاده میشده است.
از نامهایی که سادات به وسیلهی آن مورد خطاب قرار میگیرند چیست؟
برای آقایان:
سید
شریف
در عربستان از عنوان شریف. در ترکیه از عنوان میر برای شناخته شدن آنها از عموم مردم استفاده می کنند.
علوی
میر
در ترکیه از این لقب استفاده می شود.
میرزا
بیگ
برای خانم ها:
سیده
شریفه
علویه
سادات
بی بی
میرزایه
بیگم
لطفا در مورد منزلت سادات توضیح داده تکلیف اسلامی ما نسبت به ایشان را بیان بفرمایید. آیا دعا و نفرین آنها مثل دعاونفرین پیامبر(ص) و امامان هست؟ چرا به لحاظ روانشناسی بیشتر سادات محترم زودجوش هستند؟
پاسخ پرسش اول.
گفتنی است سرسلسله سادات از هاشم جد پیامبر(ص) شروع شد، لذا عبدالمطلب و پدران پیامبر و امام علی(ع) نیز سادات هستند و فرزندان امام علی(ع) نیز سید هستند. اما از آنجا که هر کدام از امامان(ع) نیز مقام رفیع و بلندی دارند وقتی نسل سادات به هر کدام از امامان که برسد آن امام به عنوان سرسلسله آنها معرفی می شود. مانند سادات علوی، حسنی، حسینی، موسوی و رضوی و…
لذا سیادت فرزندان حضرت فاطمه(س) از طرف امام علی(ع) نیز به آنان رسیده است.
برای توضیح بیشتر توجه شما به مطالب زیر جلب می کنیم.
کلمه ى «سید» در اصل به معناى کسى است که صاحب مجد و عظمت است. و به همین اعتبار، نسل پیامبر اسلام را سید مى گویند. از سخنان ابن شهر آشوب به دست مى آید که در قرن ششم هجرى قمرى کلمه ى سید رواج کامل داشت و اولاد پیامبر را سید مى گفتند. تحقیقات نشان مى دهد که در قرن چهارم و پنجم کلمه «سید» به همراه قرینه بر اولاد پیامبر اطلاق مى شد و در قرن ششم بدون قرینه استعمال مى گردید. در عصر حاضر، در ایران به بنى هاشم سید مى گویند و به غیر آن به کسى سید نمى گویند. در حجاز کسانى را که از طریق امام حسین به پیامبر مى رسند، سید مى گویند. در قسطنطنیه عموم مردم را سید مى گویند و در آنجا کلمه سید دلالت بر هاشمى بودن ندارد. در عهد صفوى به اولاد پیامبر کلمه ى میرزا را اطلاق مى کردند ولى در زمان ما میرزا دلالت بر هاشمى بودن ندارد، (جامع الأنساب، آیت الله روضاتى، ج ۱، ص ۳۲).
…. مامقانى مى نویسد: در غیر حجاز کلمه سید به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب اطلاق مى شود. در کشورهاى عربى شیعیان این کلمه را به اولاد هاشم و عبدالمطلب اطلاق مى کنند ولى عرب غیر شیعه آن را در معناى لغوى آن بکار مى برند، (علم النسب، ج ۱، ص ۱۴۴).
عبدالمطلب در میان مردم عرب با عنوان سَیِّدُ البطحاء و ابو السّادة العشرة معروف بود و چون داراى شرف و سیادت بود، او را «سَیِّد» مى نامیدند و در همان زمان تمام عرب، سیادت، سرورى و زعامت او را پذیرفتند. قبیله ى قریش زعامت و سیادت او را قبول کردند و عرب دیگر هم او را به عنوان زعیم و رئیس پذیرفتند، (بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۱۲۳ و ۱۲۷).
در کتاب «حذف من نسب قریش» که در قرن سوم نوشته شده این عبارت آمده است: «فکان عبدالمطلب سید قریش فى عصره لا ینازع السودد»، (ص ۴). معناى این جمله به فارسى چنین است: پس عبدالمطلب در عصر خود سرور و زعیم بى رقیب قبیله ى قریش بود.
ابرهه براى تخریب کعبه با نیروهاى خود در نزدیکى مکه استقرار یافت. عبدالمطلب به نزد ابرهه رفت. ابرهه در ضمن سخنانش، به عبدالمطلب گفت: «یحقّ لک ان تکون سیِّد قومک ؛ تو را مى سزد که سیِّد و زعیم قوم خودت باشى»، (بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۱۳۰، س ۱۵).
به این ترتیب، در آن عصر، در میان مردم، تنها عبدالمطلب را سید مى گفتند و هر گاه این کلمه تنها و بدون قید یاد مى شد، عبدالمطلب را شامل مى گردید و عرب آن زمان به هر کسى سید نمى گفتند.
توجه داشته باشیم که اصل در سیادت و سید بودن، داراى مجد، شرف و عظمت بودن است و به نسل پیامبر اسلام، هم که اطلاق مى شود به خاطر همین اصل است و کلمه سید در لغت به معناى کسى است که بالاتر از او کسى نیست، (علم النسب، محمدرضا مامقانى، جزء اول، ص ۱۴۴ و جزء دوم، ص ۱۰۴).
فرزندان زن سیده نیز از نظر نسبی سید شمرده می شوند لذا در عرف به آنها میرزا می گویند، فقط از نظر فقهی خمس (در صورت فقیر بودن) به فرزندان کسی تعلق میگیرد که از پدر سید باشند در نتیجه بین کسانی که فقط مادرشان سید است با کسانی که پدر یا والدین آنها سیدند از نظر نسبی و سیادت فرقی نیست ولی از نظر پاره ای از احکام فقهی تفاوت دارند.
سیادت خودش تکلیف مضاعف می آورد؛ یعنی آنکه سیّد است تکلیفی افزونتر دارد. لذا اگر او به تکلیفش در باب سیادتش عمل نمود بهتر از دیگری است، در غیر این صورت، بدتر از او خواهد بود. چون اگر سیّدی گناه کند، دو برابر نوشته می شود. چرا که هم گناه کرده، هم موجب بدنامی اهل بیت(ع) شده است. و اگر ثواب کرد، باز دو برابر نوشته می شود. چون هم ثواب کرده ، هم موجب خوش نامی اهل بیت(ع) شده است. در دیگر انسانها نیز هر مزیّتی باشد، تکلیف دارد. مثلاً گناه علنی عالم دین، عقاب افزونتر دارد.
احترام به سادات به منزله بزرگداشت و احترام به پیامبر اکرم(ص) می باشد و از همین رو بسیار خوب و مطلوب است.
بحث سیادت به جد دوم پیامبر اکرم (ص ) بر می گردد، چنانچه مرحوم علامه مجلسی، (حیاه القلوب، علامه مجلسی، انتشارات سرور، ج ۲، قم ۱۳۷۸ ه.ش ). و دیگر بزرگان بیان فرموده اند جد اعلای پیامبر اسلام , حضرت ابراهیم خلیل الرحمن می باشد یعنی از حضرت اسماعیل شروع و یکی بعد از دیگری تا عبد مناف می رسد که او دو فرزند پسر داشت به نامهای عبد شمس و هاشم و فرزند هاشم عبدالمطلب و فرزند او عبدالله ، پدر پیامبر گرامی می باشد، از هاشم فرزندی همچون (عبدالمطلب پاکدامن ) به وجود آمد. فرزندان او به بنی هاشم معروف هستند؛ و احترام و اکرام سادات از بنی هاشم مطابق آیات و روایات معتبر اسلامی بر هر مسلمانی واجب می باشد. با بررسی آیات قرآن تمامی پیامبران که در زمینه اجر و مزد رسالت و زحمات در این راه را سخن گفته اند این تعبیر را دارند که «ما از هیچ کس اجر و مزدی نمی طلبیم بلکه اجر ما تنها بر خداوند بزرگ است »، (سوره ی شعرائ, آیات : ۱۰۹، ۱۲۷، ۱۴۵، ۱۶۴ و ۱۸۰ – سوره هود آیات ۲۹ و ۵۱ و سوره دیگر قرآن )، ولی درباره ی پیامبر اکرم سه تعبیر در قرآن آمده است ۱. بگو ای رسول ما, هیچ اجری از شما نمی طلبیم بلکه اجر و مزد رسالت من بر خداست (سوره سبائ, آیه ۴۷). ۲. از شما مردم اجری نمی طلبم مگر کسی که بخواهد راهی به سوی پروردگارش بیابد (فرقان , آیه ۵۷). ۳. بگو: از شما اجری نمی طلبیم مگر رعایت و محبت کردن شما نسبت به خویشان و اقربایم را. که پیامبر اکرم بدستور خود خداوند اجر و مزد رسالتش را دوستی و احترام و محبت به خویشان و ذریه اش قرار داده است . البته جمع این ۳ آیه که در یکی مزد نطلبیده و در آیه ای دیگر طلبیده , چنین است که اگر پیامبر محبت ذریه اش را خواسته , سود اصلی اش به خود مسلمانان بر می گردد زیرا محبت و احترام عامل مؤثری است برای پیروی کردن , همانگونه که در سوره ی آل عمران، آیه ۳۱ «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله …؛ اگر شما به خدا محبت دارید پس باید مرا اطاعت کنید که خدا شما را دوست می دارد…»، پیامبر اطاعت خود را از مردم می طلبد می فرماید چرا که من مبلغ فرمان او هستم، یعنی اگر ما مسلمانان به محبت سادات امر شده ایم این دستوری است از جانب خداوند و با محبت ، به خدا نزدیک تر شده ایم و سودش به جیب خودمان رفته است و اصولا پیوند محبت با کسی، انسان را به سوی محبوب و خواسته های او می کشاند و هر چه رشته ی محبت قوی تر باشد این جاذبه قوی تر است، مخصوصا محبتی که انگیزه ی آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب می شود که انسان سعی کند خود را به آن مبدئ کمال و اجرای خواسته های او نزدیک تر گرداند. چنانچه پیامبر اکرم در روایتی می فرماید: خوبان سادات را بخاطر خدا احترام کنید زیرا هر انسان خوبی باید مورد احترام قرار گیرد و سادات بد را بخاطر من یعنی منسوب به پیامبر هستند به خاطر پیامبر اکرم احترام کنید، (برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه ، ج ۲، ذیل آیه ۳۱ سوره آل عمران و یا تفسیر در المنثور سیوطی ، ج ۶، ص ۷ مراجعه کنید). و این اظهار محبت ها یک شعار الهی است که بگوییم ما مسلمانان برای خدمات پیغمبر و جبران ذره ای از زحماتش به او ارج نهاده و با این احترام همیشه به یاد او هستیم , و اگر سیدی بد بود کار بدش را دوست نمی داریم ولی خودشان را به خاطر انتسابشان به پیغمبر اکرم دوست می داریم.
فطرت هر انسان سلیم النفسی (عاقل و فهمیده ای) می گوید کسی که به تو کمک کرده و از گمراهی و جهالت به نور هدایت آشنا کرده است او را و نزدیکان و فرزندانش را و لو به خاطر او, دوست بدار و احترام نما, قضیه خویشان پیامبر هم چنین است هم او که ما را به نور قرآن و هدایت و کمال دلالت نمود, خدایش امر کرد که به مسلمانان بگو اجر رسالتم را محبت با خویشانم قرار دادم. یکی از همین دستورات موده و دوستی با ذوی القربای پیامبر است البته اگر کسی که منسوب به پیامبر است بد باشد به خود و جدش ظلم می کند ولی ما برخوردمان با او چنین باشد که او را به اشتباهش راهنمایی کنیم ولی از جهت نسبش او را احترام نماییم نه از جهت عملش. البته فرد سید نباید خیال کند به صرف اینکه فرزند پیامبر است برای او کافی است و علت تامه ی قبولی اعمالش باشد بلکه این امتیاز باید او را بیشتر به انجام دستورات جدش وادار نماید; و ما مسلمانان به سبب امر الهی و فرمایشات معصومین , سادات را محبت کرده و احترام می گذاریم آن هم به دو شق و دو جهت :
۱. اگر از مؤمنین هستند: الف . مؤمن محترم است به دستور قرآن و روایات ب . از ذریه است و قابل احترام.
۲. اگر از مؤمنین نیست و بد کرده , فقط به جهت منسوبیت او به پیامبر نه از جهت عمل و کردارش «ثم جعلت اجر محمد صلواتک علیه و آله مودتهم فی کتابک فقلت قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی »، (دعای ندبه مفاتیح الجنان ).
پس با توجه به آیات و روایات ما سادات را احترام می کنیم و اگر از ایشان کسی به خطاکاری و بیراهه رفته ضمن کراهت داشتن عملش او را متذکر شده و نهی از منکر می نماییم و در عین حال طوری برخورد نمی کنیم که جسارت به نسبش باشد و فقط به سبب فرمایش معصومین (ع ) به او احترام و اکرام می نماییم.
برای استفاده و توضیح بیشتر به این کتاب ها مراجعه فرمائید:
راه تشخیص سیدها
در گذشته تشخیص سیدها آسان تر بود. ظاهر و لباس آنها عموما شبیه ملاها بود، اما نشان ظاهری شان عمامه و یا کمربندی سبز و یا یکی دو علامت دیگر سبز رنگ بود که به عبا و عمامه خود میبستند و با این کار نشان میدادند که «اولاد پیغمبر» هستند، چرا که سبز، همچون رنگ پیامبر اسلام قبول میشد. ظاهرا رنگ و نشانهای سبز چیزی است که در قرن چهاردهم در دولت مملوکهای مصر و شام میان سادات رایج شده و به نقاط دیگر جهان اسلام گسترش یافته است. در همان دوره، حکمران مملوک، اشرف شعبان بن حسن دستور داد همه سیدها نشانهای سبز رنگ به عمامه خود بزنند.
همچنین، در دوره قاجار سیدها اسب خاکستری سوار میشدند، تا جائی که بنا به نوشته اسحاق آدامز «آنها حتی ادعا میکردند همه اسبهای خاکستری رنگ متعلق به سیدها هستند.» (۱)
ولی چگونه میشد فهمید که مدعیان سیادت که کمر بند سبز میبستند، دغل باز نیستند؟
در اوایل اسلام، دقیقترش حدودا در سالهای ۸۶۰ م.، این مشکل تشخیص داده شده و برخی تدبیرها اتخاذ گردیده بود. از آن جمله بود تاسیس مقامی بنام «نقیب الاشراف» در دوره خلیفههای عباسی که وظیفهاش ثبت و نگهداری دفاتر مرگ و تولد و شجره نامه سیدها و مراقبت از زندگی مادی و اعتبار «شریف»ها و اثبات و یا رد ادعاهای سیادت بود. این «نقیب الاشراف»ها حتی در مورد سیدهها یعنی سیدهای زن مواظب بودند که آنها با مردانی ازدواج نکنند که مقام اجتماعی شان از خود آنها پائینتر است. در دولتهائی که از پی عباسیان در ایران بر سر کار آمدند نیز همین سنت و مقام «نقیب الاشراف» با عناوین گوناگون ادامه یافت.
در دوره صفویان نیز این بهاصطلاح «سید باشیها» نقیب الاشراف و یا نقیب الممالک نامیده میشدند. دولت صفوی برای تامین مالی این اشخاص به آنها این صلاحیت را هم داده بود که همراه با «کلانتر»ها به جمع آوری مالیات میان مردم و بویژه اصناف بپردازند. یک نقیب الاشراف سرتاسری برای ایران وجود داشت که رهبری و مدیریت «نقیب»های محلی ایالات و ولایات را بر عهده داشت. همین وضع در دوره قاجار نیز برقرار بود. در این دوره نقیب الاشراف را «رئیس سادات» مینامیدند. بعدها کار رسیدگی به اصناف از سیدها سلب شد، اما به جای آن رسیدگی به وضع فرقههای درویشی به آنها محول گردید. بنظر میرسد که ناصرالدین شاه در سالهای ۱۸۷۰ نام این مقام را به «نقیب السادات» تبدیل کرد. بطور همزمان نظارت بر سادات غیر متمرکز گردید و در هر شهر سیدی به نام «رئیس السادات» تعیین شد که معمولا رئیس طایفه اصلی سادات محل بود.
چگونگی دقیق انتخاب و تعیین رئیس الساداتهای محلها و حدود وظایف و اختیارات آنان معلوم نیست. یکی از وظایف این «رئیس السادات»ها هم قضاوت در مورد دعاوی حقوقی و جرایمی مانند قتل بود که به نوعی مربوط به سیدها میشد، چرا که دولت و حکام دنیوی از مداخله در این موارد پرهیز میکردند. مثلا وقتی سیدی فردی عادی را میکشت، کسی جرات نمی کرد به او نیز مانند افراد عادی مجازات اعدام بدهد، چونکه باور عمومی بر آن بود که «این کار (یعنی اعدام یک سید) گناهی بزرگ محسوب میشود، زیرا مردم عموما بر آن بودند که خداوند انسانها را بخاطر پیامبر اسلام و نوادگان او آفریده است و مجازات یک سید را تنها و تنها رئیس طایفه همان سید میتواند صادر کند» (آدامز، همانجا). مثلا در سالهای ۱۹۰۰ سیدی که در یزد لوطی محل بود یک پارسی زرتشتی را به قتل رسانید. حاکم یزد او را جهت محاکمه به تهران فرستاد. مجتهد یزد نیز به تهران رفت تا آزادی سید قاتل را از شاه خواهش کند و شاه نیز دستور داد سید نامبرده آزاد شود. یک میسیونر بریتانیائی به نام ناپیرمالکم نوشت: «سیدها با مجازات به مراتب سبک تری روبرو میشوند و از این جهت خود را حتی تابع آن مقدار مختصر عدالتی که موجود است نیزنمی شمارند.» (۲) بر عکس، هنگامی که در دهم ژوئیه ۱۹۱۳ ژاندارمی در شیراز سیدی را به قتل رسانید، فرد قاتل روز بعد در دادگاهی نمایشی محاکمه و بلافاصله اعدام گردید. (۳)
با اینهمه، کوشش پاسخگو کردن نقیبها به وزارت عدلیه، حتی اگر چه اقدامی نه چندان قاطع بلکه صوری بود، به هر تقدیر نشان دهنده آرزوی دولت مبنی بر تاسیس نوعی نظارت و کنترل بر این شاخه جداگانه و غیرمسئول دستگاه قضائی به شمار میرفت. گاه هم ماموران دولتی ابتکار به کار برده راه و رسم خود را برای مجازات سیدها مییافتند. مثلاهانری موسر (۴) مینویسد که روزی سیدی به «ژنرال گاستیگر خان» که مهندسی اتریشی بود و به دعوت ناصرالدین شاه به ایران آمده، مسئول راه سازی از تهران به شمال و همچنین خراسان شده بود، ناسزا میگوید. گاستیگر دستور میدهد آن سید را که به نشانه سید بودنش عمامه سبزی بر سر داشت، با عزت و احترام به چادر او میآورند. وقتی سید وارد چادر میشود، گاستیگر ناگهان عمامه سبز سید را از سر او میگیرد و سپس به نوکرانش دستور میدهد که کتک مفصلی به سید بزنند. پس از اجرای این مجازات جدی، گاستیگر عمامه سبز سید را دوباره به سر او گذاشته و او را با همان عزت و احترام از چادر خود به بیرون روانه میکند.
چرا به لحاظ روانشناسی بیشتر سادات محترم زودجوش هستند؟
۱. چنین مطلبی به هیچ وجه صحت ندارد و مستند به دلیل و مدرکی نمی باشد و صرفاً امری نادرست بر سر زبان ها است. ۲. انسان ـ چه سید و چه غیر سید ـ حالات و رفتارهای متفاوتی دارد که معلول عوامل بسیاری است و از این نظر میان سید و غیر سید تفاوتی وجود ندارد. سادات نیز مانند دیگر افراد جامعه می باشند و از نظر صفات انسانی (خشم و غضب و شهوت و …) فرقی با دیگر افراد ندارند مگر اینکه به واسطة نسبت با پیامبر اعظم صل الله علیه و آله بر طبق آیات و روایات معتبر اسلامی، مورد احترام و تکریم مسلمانان می باشند. ۳. یکی از یاران امام صادق می گوید: با جمعى از صحابه خدمت حضرت صادق علیه السّلام بودیم و در بین سخن، اسم یکى از اصحاب برده شد و گفتیم خون گرم است و در او حدّت و تندمزاجی و غضب (و غیرت) وجود دارد. آن حضرت فرمود: یکى از علامات مؤمن، حدّت و غضب (و غیرت) است (که هر گاه دید کسى مرتکب گناه مى شود ناراحت می گردد و غضب می نماید.) عرض کردیم: در تمام ما (اصحاب خاص شما،) غضب و حدّت هست. حضرتش فرمود: (علتش آن است که) خداى تعالى، در عالم ذر، به «أصحاب یمین» ـ که شما نیز در میان ایشان بودید ـ امر فرمود: بروید در آتش (که براى اتمام حجت و امتحان شما مشتعل فرموده بود) و همه داخل شدید و از حرارت آتش، اضطرابى در شما پیدا گردید، و تندى مزاج و غضب (از روی غیرت دینی) شماها بواسطة حرارت آن آتش است. و امر نمود به مخالفین (خود و انبیاء و أئمة معصومین علیهم السّلام) که «أصحاب شِمال» باشند اینکه داخل همان آتش بشوند، ولی آنان سرپیچى نمودند و اطاعت نکردند و داخل نشدند، از این جهت، خون سرد هستند و از اینکه خود، گناه کنند و یا دیگرى را در حال گناه و معصیت ببینند باکى ندارند.(علل الشرائع، ترجمه مسترحمى، ص ۱۹۳).
از این روایت معلوم می گردد که غضب و تندی مزاجی که نشانة غیرت دینی و دغدغه و دل مشغولی دینی است در میان تمام دلباختگان و شیعیان اهل بیت عصمت و طهارت وجود دارد و بسیار ارزشمند است و البته اختصاصی به سادات هم ندارد. گرچه اهل بیت، در غیرت دینی نیز سرآمد همه اهل ایمانند و ممکن است این غیرت ارزشمند، از طریق وراثت به سادات نیز منتقل شده باشد اما عصبانیت و تندی بی مورد و مذمومی که خود اهل بیت نیز در سخنان مختلف، آن را سرزنش نموده اند قطعاً از دامان پاک خاندان پیامبر به دور است و اگر سیدی از اولاد پیامبر(ص)، چنین رفتار ناشایستی از او سر می زند مطمئناً دلیلش، وراثت از طریق اجداد طاهرینش نیست و باید علت را در جای دیگر و به خصوص، در شیوه تربیتی او جستجو کرد.
مطالبی در مورد سید ها:
کلمه ى «سید» در اصل به معناى کسى است که صاحب مجد و عظمت است. و به همین اعتبار، نسل پیامبر اسلام را سید مى گویند. از سخنان ابن شهر آشوب به دست مى آید که در قرن ششم هجرى قمرى کلمه ى سید رواج کامل داشت و اولاد پیامبر را سید مى گفتند. تحقیقات نشان مى دهد که در قرن چهارم و پنجم کلمه «سید» به همراه قرینه بر اولاد پیامبر اطلاق مى شد و در قرن ششم بدون قرینه استعمال مى گردید. در عصر حاضر، در ایران به بنى هاشم سید مى گویند و به غیر آن به کسى سید نمى گویند. در حجاز کسانى را که از طریق امام حسین به پیامبر مى رسند، سید مى گویند. در قسطنطنیه عموم مردم را سید مى گویند و در آنجا کلمه سید دلالت بر هاشمى بودن ندارد. در عهد صفوى به اولاد پیامبر کلمه ى میرزا را اطلاق مى کردند ولى در زمان ما میرزا دلالت بر هاشمى بودن ندارد، (جامع الأنساب، آیت الله روضاتى، ج ۱، ص ۳۲).
…. مامقانى مى نویسد: در غیر حجاز کلمه سید به بنى هاشم و بنى عبدالمطلب اطلاق مى شود. در کشورهاى عربى شیعیان این کلمه را به اولاد هاشم و عبدالمطلب اطلاق مى کنند ولى عرب غیر شیعه آن را در معناى لغوى آن بکار مى برند، (علم النسب، ج ۱، ص ۱۴۴).
عبدالمطلب در میان مردم عرب با عنوان سَیِّدُ البطحاء و ابو السّادة العشرة معروف بود و چون داراى شرف و سیادت بود، او را «سَیِّد» مى نامیدند و در همان زمان تمام عرب، سیادت، سرورى و زعامت او را پذیرفتند. قبیله ى قریش زعامت و سیادت او را قبول کردند و عرب دیگر هم او را به عنوان زعیم و رئیس پذیرفتند، (بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۱۲۳ و ۱۲۷).
در کتاب «حذف من نسب قریش» که در قرن سوم نوشته شده این عبارت آمده است: «فکان عبدالمطلب سید قریش فى عصره لا ینازع السودد»، (ص ۴). معناى این جمله به فارسى چنین است: پس عبدالمطلب در عصر خود سرور و زعیم بى رقیب قبیله ى قریش بود.
ابرهه براى تخریب کعبه با نیروهاى خود در نزدیکى مکه استقرار یافت. عبدالمطلب به نزد ابرهه رفت. ابرهه در ضمن سخنانش، به عبدالمطلب گفت: «یحقّ لک ان تکون سیِّد قومک ؛ تو را مى سزد که سیِّد و زعیم قوم خودت باشى»، (بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۱۳۰، س ۱۵).
به این ترتیب، در آن عصر، در میان مردم، تنها عبدالمطلب را سید مى گفتند و هر گاه این کلمه تنها و بدون قید یاد مى شد، عبدالمطلب را شامل مى گردید و عرب آن زمان به هر کسى سید نمى گفتند.
توجه داشته باشیم که اصل در سیادت و سید بودن، داراى مجد، شرف و عظمت بودن است و به نسل پیامبر اسلام، هم که اطلاق مى شود به خاطر همین اصل است و کلمه سید در لغت به معناى کسى است که بالاتر از او کسى نیست، (علم النسب، محمدرضا مامقانى، جزء اول، ص ۱۴۴ و جزء دوم، ص ۱۰۴).
فرزندان زن سیده نیز از نظر نسبی سید شمرده می شوند لذا در عرف به آنها میرزا می گویند، فقط از نظر فقهی خمس (در صورت فقیر بودن) به فرزندان کسی تعلق میگیرد که از پدر سید باشند در نتیجه بین کسانی که فقط مادرشان سید است با کسانی که پدر یا والدین آنها سیدند از نظر نسبی و سیادت فرقی نیست ولی از نظر پاره ای از احکام فقهی تفاوت دارند.
سیادت خودش تکلیف مضاعف می آورد؛ یعنی آنکه سیّد است تکلیفی افزونتر دارد. لذا اگر او به تکلیفش در باب سیادتش عمل نمود بهتر از دیگری است، در غیر این صورت، بدتر از او خواهد بود. چون اگر سیّدی گناه کند، دو برابر نوشته می شود. چرا که هم گناه کرده، هم موجب بدنامی اهل بیت(ع) شده است. و اگر ثواب کرد، باز دو برابر نوشته می شود. چون هم ثواب کرده ، هم موجب خوش نامی اهل بیت(ع) شده است. در دیگر انسانها نیز هر مزیّتی باشد، تکلیف دارد. مثلاً گناه علنی عالم دین، عقاب افزونتر دارد.
احترام به سادات به منزله بزرگداشت و احترام به پیامبر اکرم(ص) می باشد و از همین رو بسیار خوب و مطلوب است.
بحث سیادت به جد دوم پیامبر اکرم (ص ) بر می گردد، چنانچه مرحوم علامه مجلسی، (حیاه القلوب، علامه مجلسی، انتشارات سرور، ج ۲، قم ۱۳۷۸ ه.ش ). و دیگر بزرگان بیان فرموده اند جد اعلای پیامبر اسلام , حضرت ابراهیم خلیل الرحمن می باشد یعنی از حضرت اسماعیل شروع و یکی بعد از دیگری تا عبد مناف می رسد که او دو فرزند پسر داشت به نامهای عبد شمس و هاشم و فرزند هاشم عبدالمطلب و فرزند او عبدالله ، پدر پیامبر گرامی می باشد، از هاشم فرزندی همچون (عبدالمطلب پاکدامن ) به وجود آمد. فرزندان او به بنی هاشم معروف هستند؛ و احترام و اکرام سادات از بنی هاشم مطابق آیات و روایات معتبر اسلامی بر هر مسلمانی واجب می باشد. با بررسی آیات قرآن تمامی پیامبران که در زمینه اجر و مزد رسالت و زحمات در این راه را سخن گفته اند این تعبیر را دارند که «ما از هیچ کس اجر و مزدی نمی طلبیم بلکه اجر ما تنها بر خداوند بزرگ است »، (سوره ی شعرائ, آیات : ۱۰۹، ۱۲۷، ۱۴۵، ۱۶۴ و ۱۸۰ – سوره هود آیات ۲۹ و ۵۱ و سوره دیگر قرآن )، ولی درباره ی پیامبر اکرم سه تعبیر در قرآن آمده است ۱. بگو ای رسول ما, هیچ اجری از شما نمی طلبیم بلکه اجر و مزد رسالت من بر خداست (سوره سبائ, آیه ۴۷). ۲. از شما مردم اجری نمی طلبم مگر کسی که بخواهد راهی به سوی پروردگارش بیابد (فرقان , آیه ۵۷). ۳. بگو: از شما اجری نمی طلبیم مگر رعایت و محبت کردن شما نسبت به خویشان و اقربایم را. که پیامبر اکرم بدستور خود خداوند اجر و مزد رسالتش را دوستی و احترام و محبت به خویشان و ذریه اش قرار داده است . البته جمع این ۳ آیه که در یکی مزد نطلبیده و در آیه ای دیگر طلبیده , چنین است که اگر پیامبر محبت ذریه اش را خواسته , سود اصلی اش به خود مسلمانان بر می گردد زیرا محبت و احترام عامل مؤثری است برای پیروی کردن , همانگونه که در سوره ی آل عمران، آیه ۳۱ «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله …؛ اگر شما به خدا محبت دارید پس باید مرا اطاعت کنید که خدا شما را دوست می دارد…»، پیامبر اطاعت خود را از مردم می طلبد می فرماید چرا که من مبلغ فرمان او هستم، یعنی اگر ما مسلمانان به محبت سادات امر شده ایم این دستوری است از جانب خداوند و با محبت ، به خدا نزدیک تر شده ایم و سودش به جیب خودمان رفته است و اصولا پیوند محبت با کسی، انسان را به سوی محبوب و خواسته های او می کشاند و هر چه رشته ی محبت قوی تر باشد این جاذبه قوی تر است، مخصوصا محبتی که انگیزه ی آن کمال محبوب است، احساس این کمال سبب می شود که انسان سعی کند خود را به آن مبدئ کمال و اجرای خواسته های او نزدیک تر گرداند. چنانچه پیامبر اکرم در روایتی می فرماید: خوبان سادات را بخاطر خدا احترام کنید زیرا هر انسان خوبی باید مورد احترام قرار گیرد و سادات بد را بخاطر من یعنی منسوب به پیامبر هستند به خاطر پیامبر اکرم احترام کنید، (برای توضیح بیشتر به تفسیر نمونه ، ج ۲، ذیل آیه ۳۱ سوره آل عمران و یا تفسیر در المنثور سیوطی ، ج ۶، ص ۷ مراجعه کنید). و این اظهار محبت ها یک شعار الهی است که بگوییم ما مسلمانان برای خدمات پیغمبر و جبران ذره ای از زحماتش به او ارج نهاده و با این احترام همیشه به یاد او هستیم , و اگر سیدی بد بود کار بدش را دوست نمی داریم ولی خودشان را به خاطر انتسابشان به پیغمبر اکرم دوست می داریم.
فطرت هر انسان سلیم النفسی (عاقل و فهمیده ای) می گوید کسی که به تو کمک کرده و از گمراهی و جهالت به نور هدایت آشنا کرده است او را و نزدیکان و فرزندانش را و لو به خاطر او, دوست بدار و احترام نما, قضیه خویشان پیامبر هم چنین است هم او که ما را به نور قرآن و هدایت و کمال دلالت نمود, خدایش امر کرد که به مسلمانان بگو اجر رسالتم را محبت با خویشانم قرار دادم. یکی از همین دستورات موده و دوستی با ذوی القربای پیامبر است البته اگر کسی که منسوب به پیامبر است بد باشد به خود و جدش ظلم می کند ولی ما برخوردمان با او چنین باشد که او را به اشتباهش راهنمایی کنیم ولی از جهت نسبش او را احترام نماییم نه از جهت عملش. البته فرد سید نباید خیال کند به صرف اینکه فرزند پیامبر است برای او کافی است و علت تامه ی قبولی اعمالش باشد بلکه این امتیاز باید او را بیشتر به انجام دستورات جدش وادار نماید; و ما مسلمانان به سبب امر الهی و فرمایشات معصومین , سادات را محبت کرده و احترام می گذاریم آن هم به دو شق و دو جهت :
۱. اگر از مؤمنین هستند: الف . مؤمن محترم است به دستور قرآن و روایات ب . از ذریه است و قابل احترام.
۲. اگر از مؤمنین نیست و بد کرده , فقط به جهت منسوبیت او به پیامبر نه از جهت عمل و کردارش «ثم جعلت اجر محمد صلواتک علیه و آله مودتهم فی کتابک فقلت قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی »، (دعای ندبه مفاتیح الجنان ).
پس با توجه به آیات و روایات ما سادات را احترام می کنیم و اگر از ایشان کسی به خطاکاری و بیراهه رفته ضمن کراهت داشتن عملش او را متذکر شده و نهی از منکر می نماییم و در عین حال طوری برخورد نمی کنیم که جسارت به نسبش باشد و فقط به سبب فرمایش معصومین (ع ) به او احترام و اکرام می نماییم.
برای استفاده و توضیح بیشتر به این کتاب ها مراجعه فرمائید:
❌سیدهای محترم بخوانید و به خود ببالید❌
💚ســــیدها ڪیسـٺند ؟؟؟
🌺سید همانهایی هستند که فاطمه زهرا، با آنهمه جراحت در روزهای آخر عمرش وصیت کرد و ازامیرالمومنین، خواست که “علی جان! سلام مرا به تمام فرزندانی که از نسل من تا روز قیامت خواهند آمد، برسان”💐
💚سید همانهایی هستند که پیامبر اکرم فرمود اگر سیدی را دیدید و به احترامش، قیام نکردید، به من جفا کردید💐
💚سید همانهایی هستند که پیامبر فرمود اگر سیدی را دیدید و به او سلام نکردید، به من جفا کردید🌹
💚سید همانهایی هستتد که حضرت زهرا فرمود، حتی اگر سید به شما بد کردند، شما احترام او را نگه دارید، که ما در قیامت، جبران میکنیم🌸
💚 سید همانهایی هستند که امام رضا از قول پیامبر فرمود، نگاه کردن به هر سید و ذریه ما عبادت است🌹
💚سید همانهایی هستند که در روز قیامت مردانشان به فاطمه اطهر، و زنانشان به ائمه طیبین محرم هستند🌻
💚سید همانهایی هستند که به فرموده امام صادق در صحنه بسیار تاریک قیامت که تمام مردم وحشت میکنند و از خدا میخواهند، خدایا نوری بفرست، گروهی میآیند که نوری پیشاپیش آنها در حرکت است و صحنه را نورانی میکند، همه میپرسند آیا از پیامبرانید؟ ندا میرسد: نه… آیا فرشتگانید؟.. نه… آیا از شهدایید؟! نه.. پس که هستید.. میگویند “ما ساداتیم، و انتساب به امیرالمومنین، داریم ما از نسل پیامبر و علی هستیم، ما را خدا به کرامت خاص خود اختصاص داده ما ایمن از عذاب و مطمئن به رحمت خداییم”💐
💚سید همانهایی هستند که به فرموده امام صادق روز قیامت، خود خداوند آنها را مورد خطاب قرار میدهد که ای سید دوستان و ارادتمندان خود را شفاعت کنید، و وقتی سید کسی را شفاعت، کند شفاعت آنها رد نخواهد شد🌺
💚سید همانهایی هستند که امام صادق از قول پیغمبر فرمود: وقتی در قیامت به جایگاه مقام محمود رسیدم، تمام گنهکاران امتم را شفاعت میکنم حتی آنها که گناه کبیره کردند، ولی بخدا قسم وقتی به آن موقعیت رسیدم کسانی که فرزندان من و سید و ذریه نسل مرا، اذیت کند هرگز شفاعت نخواهم کرد🌺
💚سید همانهایی هستند که پیامبر فرمود، سیدرا احترام کنید اگر مومن بود بخاطر خدا و خودشان، زیرا هر انسان خوبی را باید احترام کرد و اگر مومن نبود به احترام من جدشان.🌺
💚سید همانهایی هستند که امام زمان به سید شهاب الدینی فرمود: قدر سید بودنت که به مادرم فاطمه زهرا منسوب میشود را بدان.🌹
💚سید همانهایی هستند که امام صادق فرمود پیامبر در روز قیامت، ندا میدهد، ای مردم هرکس سادات را احترام، کرده پناه داده و به آنها نیکی کرده بیاید تا تلافی کنم.. و خدا ندا میدهد، ای رسول پاداش آنها با خودت، هر کجا میخواهی منزلشان، ده.. و رسول خدا آنها را در “وسیله” (محلی دربهشت) جا میدهد که در دیدگاه پیامبر و خانوادهاش هستند و آنها را میبینند🌹
💚سید همانهایی هستند بزرگترین و پیرترین علامهها، در برابر کودک سیدی دو زانو مینشستند، و به احترامش، قیام میکردند..
و این فقط ذرهای از تأکید احترام به کسانیست، که خون اطهر در رگشان جاریست.🌹
آیا سیادت از طریق مادر( زنان) نیز منتقل می شود؟
سیادت از حضرت زهرا (س) به ائمه(ع) رسیده است و ایشان نیز زن هستند پس چرا سیادت از زنان منتقل نمی شود؟
پاسخ اجمالی
تردیدی وجود ندارد که تمامی فرزندان حضرت فاطمه زهرا (س)، فرزندان پیامبر اسلام (ص) هستند، ولی باید توجه داشت که بین عنوان فرزند رسول خدا بودن و عنوان سید و هاشمی بودن فرق است، هر کس که نسبتش به فاطمه زهرا سلام الله علیها مىرسد، از نسل پیامبر اسلام (ص) است ولی جزو سادات نیست؛ زیرا سید و هاشمی بودن عنوانی است که بر کسی که فقط از طریق پدر به هاشم منتسب باشد، صدق می کند. و البته احکام و آثار فقهی مختص به فرزندانی است که از طرف پدر به هاشم انتساب داشته باشند.
امام حسن (ع) و امام حسین (ع) همانگونه که به پیامبر از طریق حضرت فاطمه منتسب هستند همچنین از طریق پدر یعنی حضرت علی (ع) به هاشم منتسب هستند.
پاسخ تفصیلی
کسى در این تردید ندارد که همه فرزندان حضرت فاطمه زهرا (س)، فرزندان پیامبر اسلام (ص) هستند، ولی باید توجه داشت که بین عنوان فرزند رسول خدا بودن و عنوان سید و هاشمی بودن فرق است، هر کس که نسبتش به فاطمه زهرا سلام الله علیها مىرسد، از نسل پیامبر اسلام (ص) است ولی جزو سادات نیست؛ زیرا سید و هاشمی بودن عنوانی است که بر کسی که فقط از طریق پدر به هاشم منتسب باشد، صدق می کند.براى روشنتر شدن این مسأله به چند روایت اشاره مىکنیم:
[1] نک: مصباح الهدى فی شرح العروة الوثقى، ج11، ص: 178.
افرادی که در ایران و برخی دیگر از کشورهای اسلامی، به «سید» مشهورند، از نسل حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هستند. بیشتر آنان در قرن 3 هجری وارد ایران شدند و برخی نیز پیش از آن. اما اینکه چرا آنان را «سید» نامیدند به علت حدیث نبوی است که پیامبر فرمودند: «حسن و حسین، دو سید (سرور) جوانان اهل بهشتند». از همین روی، فرزندان آنان به دلیل انتساب به ایشان، و نیز به جهت احترام و ارادت، «سید» نامیده شدند.

بسم الله الرحمن الرحیم
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مدتی است که در فضای مجازی چنین شبههای به صورت گسترده منتشر شده است:
“سید” به معنی آقا، به کودکانی گفته میشد، که حاصل تجاوز اعراب به زنان ایرانی بودند. اعراب برای اینکه برتری خود بر ایرانیان را ثابت کنند؛ این فرزندان را سید نامیدند!
پاسخ:
پس سیدها از کجا هستند؟ چرا سید نامیده شدند؟!
افرادی که در ایران و برخی دیگر از کشورهای اسلامی، به «سید» مشهورند، از نسل حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و اکثراً از فرزندان و نوادگان امام حسن مجتبی و امام موسی کاظم (علیهما السلام) هستند. بیشتر آنان در قرن 3 هجری وارد ایران شدند و برخی نیز پیش از آن. اما اینکه چرا آنان را «سید» نامیدند به علت حدیث نبوی است که پیامبر فرمودند: «الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة. حسن و حسین، دو سید (سرور) جوانان اهل بهشتند». از همین روی، فرزندان آنان به دلیل انتساب به ایشان، و نیز به جهت احترام و ارادت، «سید» نامیده شدند.
کلام پایانی
آنچه در تاریخ روشن است اینکه پیامبر اعظم، محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) پسری نداشتند، یا به عبارتی روشنتر، پسران ایشان در همان نوزادی از دنیا رفتند. لذا یکی از دشمنان بدطینت و خبیث، به ایشان زخمزبان زده و حضرت را اَبتَر (یعنی مقطوع النسل) مینامید. آنجا بود که سوره کوثر نازل شد و بشارت داد که ای پیامبر، دشمن تو مقطوع النسل خواهد شد، اما نسل تو روی زمین گسترده شده و نامت بلندآوازه خواهد شد. چنین هم شد. پس طبیعی است که خنّاسان از سر بغض و حسد، سلاله پیامبر را مورد هجمه و توهین قرار دهند. همواره چنین بوده است. این جماعت ناچیز و پَست، باید هم کینه داشته باشند. چه اینکه از کوزه همان برون تراود که در اوست. کسی که همه وجودش را خباثت فراگرفته، باید هم چنین رفتار کند! ما نیز به آنان میگوییم که اگر میتوانید دست از این رفتارهای زشت و وحشیانه بردارید. اگر هم نمیتوانید پس «مُوتُوا بِغَيْظِكُم [آلعمران/119] از همین خشم و کینهای که در وجود خود دارد، بمیرید!»
پینوشت:
[1]. شهاب الدین آلوسی، بلوغ الارب، تحقیق محمد بهجة الاثری، قاهره: دارالکتب الحدیثة، 1992، ج 1، ص 140 ؛ ابن حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، حیدرآباد هند: خورشید احمد فارق، ۱۹۶۴، ج 1، ص 173-386
[2]. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414 هجری قمری، ج 14، ص 44 ؛ ابن دُرَيد جمهرة اللغة، بیروت: دار العلم للملايين، 1988، ج 1، ص 248 ؛ على بن اسماعيل ابن سيده، المحكم و المحيط الأعظم، بیروت: دار الكتب العلمية، 1421 هجری قمری، ج 10، ص 585؛ نشوان بن سعيد حميرى، شمس العلوم، دمشق، دار الفكر، 1420، ج 1، ص 325.
[3]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بيروت: دار احياء التراث العربي، ج 24، ص 469 ؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، تحقيق: فريد عبدالعزيز جندی، بيروت، دارالكتب العلمية، ج 5، ص 432.
[4]. ابن حبيب، كتاب كنی الشعراء و القابهم، تحقيق: محمد صالح سناوی، بيروت: دارالكتب العلميه، ص 57.
[5]. شيخ صدوق، عيون أخبار الرضا، ترجمه حميدرضا مستفيد و علىاكبر غفارى، تهران: نشر صدوق، 1372، ج 2، ص 366.
[6]. حکایت زندگانی این سادات و نحوه تعقیب، آزار و کشته شدنِ آنان به دست خلفای وقت را میتوانید در کتاب مقاتل الطالبیین نوشته ابوالفرج اصفهانی بخوانید.
[7]. از منابع شیعه که به این حدیث اشاره کردند: شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هجرى قمری، ج 4، ص 179 ؛ ابومنصور احمد بن على طبرسى، الإحتجاج، نشر مرتضى مشهد مقدس، 1403 هجرى قمری، ج 2، ص 413 ؛ شيخ مفيد، الإرشاد، انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد قم، 1413 هجرى قمری، ج 2، ص 27 ؛ علامه حلى حسن بن يوسف، نهج الحق و كشف الصدق، مؤسسه دار الهجرة قم، 1407 هجرى قمری، ص 255 ؛ ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل أبی طالب (ع)، مؤسسه انتشارات علامه قم، 1379 هجرى قمری، ج 3، ص 394 ؛ شيخ صدوق، كمال الدين، 2 جلد در يك مجلد، دار الكتب الإسلاميه قم، 1395 هجرى قمری، ج 2 ص 669
همچنین از منابع اهلسنت که به این حدیث اشاره کردند: صحیح ابن حبان، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1414 هـ ق، ج 15، ص 413 ؛ أبوسعید بصری، معجم ابن الأعرابی، عربستان سعودی: دار ابن الجوزی، 1418 هـ ق، ج 1، ص 218 ؛ أحمد بن شعیب نسائی، السنن الکبرى، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1421 هـ ق، ج 7، ص 318 ؛ ابن ماجة قزوینی، سنن ابن ماجه، بیروت: دار إحیاء الکتب العربیة، ج 1، ص 44 ؛ أبوالقاسم طبرانی، المعجم الکبیر، قاهرة: مکتبة ابن تیمیة، ج 3، ص 39 ؛ أبو بکر عتکی، مسند البزار المنشور (البحر الزخار)، مدینه: مکتبة العلوم و الحکم، 1988، ج 3، ص 102 ؛ أحمد بن محمد شیبانی، فضائل الصحابة، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1403 هـ ق، ج 2، ص 771 ؛ أبوبکر بن أبی شیبة، الکتاب المصنف فی الأحادیث و الآثار، ریاض: مکتبة الرشد، 1409 هـ ق، ج 6، ص 378 ؛ أبو نعیم أصفهانی، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، مصر: نشر السعادة، 1394 هـ ق، ج 4، ص 140، و…
© تمامی حقوق برای Andishe محفوظ می باشد - Translated By: Andisheiran